نیکنامی نباشد، از ره عجب


خنگ آز و هوس همی راندن

روز دعوی، چو طبل بانگ زدن


وقت کوشش، ز کار واماندن

خستگان را ز طعنه، جان خستن


دل خلق خدای رنجاندن

خود سلیمان شدن به ثروت و جاه


دیگران را ز دیو ترساندن

با درافتادگان، ستم کردن


زهر را جای شهد نوشاندن

اندر امید خوشهٔ هوسی


هر کجا خرمنی است، سوزاندن

گمرهان را رفیق ره بودن


سر ز فرمان عقل پیچاندن

عیب پنهان دیگران گفتن


عیب پیدای خویش پوشاندن

بهر یک مشت آرد، بر سر خلق


آسیا چون زمانه گرداندن

گویمت شرط نیکنامی چیست


زانکه این نکته بایدت خواندن

خاری از پای عاجزی کندن


گردی از دامنی بیفشاندن